نتیجه گیری
با نگاهی اجمالی به مطالعات داخلی و خارجی مشاهده می شود که این مطالعات در حیطه های مختلف ، پراکنده و وسیعی صورت گرفته است. در این مطالعات کلیه عوامل مؤثر بر سلامت و یا بیماریهای خاص و یا در بین گروههای خاص به بررسی نهاده شده است. این مطالعات عمدتاًً توسط پزشکان و روانشناسان انجام شده است که بعد جسمانی و روانی افراد مور بررسی قرار گرفته است. مطالعه حاضر با دیدی جامعه شناسانه و از ابعاد اجتماعی سلامت و دسترسی به مراقبتها و خدمات بهداشتی را مورد توجه قرار داده است. در این مطالعه در کنار بعد پایگاه اقتصادی اجتماعی، عوامل استرس زای اجتماعی زندگی و تأثیر آن بر سلامت و دسترسی به خدمات بهداشتی به بررسی نهاده شده است.
۴-۲ – نظریه های مربوط به موضوع
۱-۴-۲- دیدگاه روانشناسان در مورد سلامت
۱-۱-۴-۲- نظریه راجرز در مورد سلامت
راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. “هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز میکند. در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمیدهد و بنابرین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبههای خود را سرکوب کند” (شاملو ۱۳۸۲ : ۱۴۰). به عقیده راجرز، تنها از این راه است که میتوان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت. از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت میبینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه میکنند. راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تأیید یا عدم تأییدی که وی از دیگران دریافت میکند، به وجود میآید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرشهای دیگران را درونی میکند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه میگیرد.”راجرز این وضعیت را احترام به “خود مثبت” نامید” (همان).
از نظر راجرز رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را “کارکرد کامل” مینامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت میشود. به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص میشوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوتهای دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوتهای عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا(شولتز ۱۳۸۴ :۴۰۰).
راجرز معتقد بود که، انسانها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا میآیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسانها محسوب میشود، تمایل به شکوفا شدن است.یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه تواناییها و توانهای بالقوه، از تواناییهای زیستشناختی گرفته تا پیچیدهترین جنبههای روانشناختی هستی. به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتاً معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل میکند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندامها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است. “تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گامهای خود را برمیدارد، میافتد و صدمه میبیند. اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری میکند. او میافتد و گریه میکند، اما هنوز ادامه میدهد.کودک به گفته راجرز، علیرغم این ناراحتیها ثابتقدم باقی میماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قویتر از هر نوع ترغیبی برای عقبگرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است”( شاملو ۱۳۸۲: ۱۴۲)..
مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است. راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزشگذاری وجودی مینامد، به نمایش میگذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه های زندگی برحسب اینکه تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی میشوند. تجربه هایی را که انسان آن ها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی میداند، خوب و مطلق تلقی میشوند و بنابرین ارزشهای مثبت به آن ها اختصاص مییابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه ها پیدا میکند. برعکس، تجربه هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی میشوند و فرد از آن ها اجتناب میکند.
راجرز معتقد است که انسان ها وقتی مؤثر عمل نمی کنند که به تجارب شان گوش ندهند و در نتیجه نتوانند به تفاوت های موقعیتی که در آن به سر میبرند، توجه کنند. تمامی آسیب های روانی از جمله اضطراب ریشه در این ناهمخوانی دارند یعنی ناهمخوانی بین آنچه فکر میکنند باید باشند و آنچه که تجربه میکنند. یعنی خود واقعی و خود آرمانی، بنابرین آسیب روانی محصول نپذیرفتن و گوش ندادن به یکی از منابع مهم اطلاعاتی موجود در مورد موقعیت خودمان در دنیا است که تجربه شخصی نام دارد.
۲-۱-۴-۲- سلامت از دید آدلر
به عقیده آدلرسلامت روان یعنی داشتن اهداف مشخصی در زندگی، داشتن فلسفهای استوار و مستحکم برای زیستن، داشتن روابط خانوادگی و اجتماعی مطلوب و پایدار، مفید بودن برای همنوعان، داشتن جرئت و شهامت و قاطعیت در عمل کردن برای نیل به اهداف خود، کنترل داشتن بر روی عواطف و احساسات، داشتن هدف نهایی کمال و تحقق نفس، پذیرفتن اشکالات و کوشیدن در حد توان برای حل آن ها(کریمی ۱۳۸۵: ۷۸). یکی از مفاهیم اولیه که آدلر ارائه نمود احساس حقارت بود.او ابتدا مفهومی کاملا انتزاعی از احساس حقارت داشت که ریشه آن عمدتاً در نقایص جسمانی بود ولی بعد ها این مفهوم را گسترده تر کرد.چرا که این احساس میتواند مرتبط با برخی از موقعیت های خانوادگی باشد. وی علل احساس حقارت را به سه دسته تقسیم کرد( کریمی ۱۳۸۵: ۸۷-۸۹):
الف – محیط
از دید وی عامل اصلی احساس حقارت محیط خانواده است. مقایسه های نادرست،فرزندان بزرگ را بچه پنداشتن،تحقیر کردن، دامن زدن به رقابت ها، زیاده از حد از فرزند خواستن و از سویی دیگر نازپروردگی همگی از عواملی هستند که موجب ایجاد احساس خود کهتری میشوند. اگر به فردی در آغاز زندگی این فرصت داده شود که در موقعیت های بسیار آسانی مرتباً غوطه ور گردد این حالت نیز بر خلاف انتظار، وی را به سوی کهتری هدایت میکند، زیرا آنچه که احساس اعتمادی که بدین ترتیب به دست آورده است در برابر موقعیت های جدید متزلزل شود