شلدون با توجه به درجهبندی صفات هر گروه، سه نوع طبیعت(مزاج) را شناسایی کرد: ویسروتونیا[۱۳۲] (راحت طلب، مردم آمیز و خوشاشتها)، سوماتوتونیا(ماجراجو، اهل ریسک و پرخاشگر) و سربروتونیا(محتاط، ترسو و درونگرا)(پروین و جان، ۱۳۸۹). نظریه شلدون مانند رویکرد بقراط، صفات یا خصوصیات شخصیت را عمدتاًً ثابت در نظر میگیرد. یعنی صرفنظر از شرایطی که در آن ها قرار داریم ثابت هستند و تغییر نمیکنند. برخی روانشناسان با این عقیده مخالف هستند که شخصیت از صفات مجزایی تشکیل شده است. آن ها در عوض معتقدند که اگر صفات فردی برای توضیحدادن شخصیت کافی بودند، در این صورت افراد در تمام موقعیتها به طور ثابت رفتارمیکردند(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
اگر چه نظریه پردازان صفات در مورد نحوه ایجاد صفاتی که شخصیت انسان را میسازد از یکدیگر متفاوتند، همه آن ها در این امر توافق دارند که صفات، عنصر اصلی شخصیت انسان را تشکیل میدهد. به علاوه، نظریهپردازان صفات توافق دارند که رفتار انسان و شخصیت وی را میتوان در یک سلسلهمراتب سازماندهیکرد(پروین و جان، ۱۳۸۹). شرکت کنندگان در این مجادله، گاهی به این واقعیت توجه نمیکنند که نظریهپردازان جدید صفت، مخصوصاً گوردون آلپورت[۱۳۳] و ریموند کتل[۱۳۴] هرگز نگفتند که رفتار انسان در موقعیتهای مختلف ثابت است. در واقع، هر دو نظریهپرداز تأثیر رویدادهای خاص و تأثیرات محیطی و اجتماعی را بر رفتار در نظر داشتند. رویکردهای آن ها تعاملی بودند، یعنی روی این موضوع تأکید داشتند که رفتار حاصل تعامل بین متغیرهای شخصی و موقعیتی است(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
۲-۳-۱۳- نظریه گوردون آلپورت
آلپورت بر این عقیده بود که صفات، واحدهای اصلی شخصیتاند. به اعتقاد او صفات واقعیت دارند و پایگاه آن ها در سیستم عصبی انسان است. این صفات، نشاندهنده آمادگیهای کلی شخصیت انسان است و نظم در واکنش او در موقعیتهای مختلف و در طول زمان را توجیه میکند. صفات را میتوان با توجه به سه ویژگی تعریف کرد: فراوانی، شدت و فراگیر بودن آن در موقعیتهای مختلف(پروین و جان، ۱۳۸۹). گوردونآلپورت به جای ناهشیار روی هشیار تمرکز کرد. او معتقد بود که شخصیت بیشتر توسط حال و آینده هدایت میشود نه به وسیله گذشته. او به جای افراد آشفته، افراد سالم را بررسیکرد. شخصیت ساختاری پویا درونِ فرد، متشکل از سیستم های روانی ـ جسمانی است که رفتار و افکار مشخصهی او را تعیینمیکنند. شخصیت حاصل وراثت و محیط بوده و از تجربیات کودکی جداست(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
آلپورت(۱۹۳۷) در فرهنگ کامل صفات خود، بیش از ۴۵۰۰ صفت شخصیتی را بر میشمرد. او برای سامان دادن اصطلاحات مختلفی که برای توصیف شخصیت میشد به کار برد، صفات شخصیتی را به سه دسته اصلی تقسیم کرد(سانتراک، ۱۳۹۰). آلپورت بین صفات اصلی[۱۳۵]، صفات محوری[۱۳۶] و آمادگیهای ثانویه[۱۳۷] تفاوت قائل می شد. به نظر او هر صفت اصلی، بیانگر یک آمادگی فراگیر و مشخص در زندگی فرد است و در واقع، هر عمل وی تحت تأثیر آن قرار دارد. تعداد معدودی از افراد دارای صفات اصلی هستند. صفات محوری (مانند درستی، مهربانی و جرئت) نشاندهنده آمادگیهایی است که دامنه فراگیر بودن آن ها از صفات اصلی نیز کمتر است و صفات ثانویه، نشان دهنده آمادگیهایی است که حداقل فراگیری، همسانی و قابلیت مشاهده را دارند. به عبارت دیگر، افراد داری صفاتی هستند که درجات مختلفی از اهمیت و فراگیری را دارند(پروین و جان، ۱۳۸۹).
صفات، آمادگیهای باثبات و بادوام برای پاسخدهی به صورت یکسان به محرکهای متفاوت هستند. صفاتِفردی[۱۳۸] (آمادگیهای شخصی) منحصربه فرد هستند؛ صفاتِمشترک[۱۳۹] در تعدادی از افراد مشترک میباشند. عادتها محدودتر از صفات هستند، آن ها نسبتاً انعطافناپذیرند و پاسخ خاصی را به محرکی خاص دربردارند. نگرش ها، هدف ها و اولویتهای خاصی دارند و به نفع یا علیه چیزی هستند. آمادگیهای بنیادی[۱۴۰] قدرتمند و فراگیرند؛ آمادگیهایاصلی[۱۴۱] کمتر فراگیر هستند. آمادگی هایثانوی[۱۴۲] کمتر از انواع دیگر صفات به صورت آشکار نمایان میشوند و کمتر ثبات دارند(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
آلپورت با توضیح این که چرا فردی در همه موقعیتها به طرز خاصی رفتار نمیکند به اهمیت موقعیتها اشاره دارد. او نوشت که: «صفات اغلب در یک موقعیت خاص و نه در هر موقعیت برانگیخته میشوند»(پروین و جان، ۱۳۸۹).
خود مختاریکارکردی[۱۴۳] یعنی، انگیزه در فرد بزرگسال بهنجار از لحاظ کارکردی با تجربیات گذشتهای که ابتدا در آن نمایان شده است ارتباط ندارد. دو سطح خودمختاری عبارتند از: خودمختاریکارکردیمستمر[۱۴۴] و خودمختاریکارکردیشخصی[۱۴۵]. سه اصل خودمختاریکارکردیشخصی؛ سازمان دادن سطح انرژی[۱۴۶]، مهارت و شایستگی[۱۴۷] و تنظیم کردن شخصی[۱۴۸] هستند(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
آلپورت نه تنها به دلیل تأکید بر صفات، بلکه به دلیل تأکید بر مفهوم خودمختاریکنشی[۱۴۹] نیز شهرت یافتهاست. مفهوم خودمختاریکنشی این است که اگرچه انگیزه های یک انسان بزرگسال میتواند ریشه در انگیزه های تنشکاه دوران کودکی داشته باشد، ولی انسان بالغ، مستقل از این تلاشهای تنشکاهِ دوران کودکی رشد میکند. کوششهای اولیه انسان در کاهش گرسنگی و اضطراب میتواند در مراحل بعد به منبع مستقلی از لذت و انگیزش تبدیل شود. همینطور، فعالیتهای اولیه انسان برای زندهماندن میتواند در مراحل بعد، لذتبخش شود و به صورت هدف درآید(پروین و جان، ۱۳۸۹).
نفس[۱۵۰] از کودکی تا نوجوانی طی هفت مرحله به وجودمیآید: خودِ جسمانی[۱۵۱]، هویت خود[۱۵۲]، عزتنفس[۱۵۳]، گسترشخود[۱۵۴]، خودانگاره[۱۵۵]، خود به عنوان حریفی عاقل[۱۵۶]، و تلاش شخصی. کودک به وسیله سایقها و بازتابها کنترل میشود و شخصیت ناچیزی دارد. شخصیت پخته و سالم با گسترش خود به سایر افراد و فعالیتها، رابطه صمیمانه با دیگران، امنیت هیجانی، ادراک واقعبینانه، گسترش مهارتها، احساس تعهد نسبت به کار و فلسفه متحدکنندهی زندگی مشخص میشود(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).
آلپورت به دلیل تأکید بر منحصربهفرد بودن افراد نیز شهرت یافتهاست. او به منظور شناخت هرچهبهتر انسان، بر اهمیت تحقیق فردنگر[۱۵۷] یا مطالعه عمقی افراد نیز شهرت یافتهاست. بخشی از این تحقیق، مستلزم استفاده از اطلاعاتی است که مختص خود فرد است(پروین و جان، ۱۳۸۹).
۲-۳-۱۴- نظریه ریموند کتل
مهمترین عنصر ساختاری نظریه کتل، صفت است که قبلاً به عنوان آمادگی قبلی یا زمینه از آن یاد شد. منظور از صفت این است که رفتار انسان در طول زمان و در موقعیتهای مختلف دارای الگو و نظم خاصی است. از میان تفاوتهای بسیاری که در صفات میتواند وجود داشته باشد، دو مورد از بقیه مهمتر است. یک تفاوت میان سه صفت توانشی[۱۵۸]، خلقی[۱۵۹]، پویشی[۱۶۰] و دیگری، تفاوت بین دو صفت سطحی[۱۶۱] و عمقی[۱۶۲](پروین و جان، ۱۳۸۹). به عقیده کتل، عوامل یا صفات واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند. همگی تا اندازهای از صفات مشترک برخورداریم؛ صفات منحصر به فرد، یک یا چند شخص را توصیف میکنند. صفات توانشی تعیین میکنند که تا چه اندازهای به نحو شایسته در جهت هدف خود تلاش میکنیم. صفات خُلقی سبک هیجانی رفتار را توصیف میکنند. صفات پویشی به انگیزش مربوط میشوند(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).