رفتاردرمانی[۵۱] که برخاسته از چارچوب مفهوم رفتارگرایی است به طور رسمی در دهه ۱۹۵۰ آغاز شد و پیشرفتهای همزمان آن در ایالات متحده، آفریقای جنوبی و انگلستان محقق شد ( اسپیگلر و گوئرمونت[۵۲]، ۱۹۹۳).
دو خصیصه بارزی که رفتاردرمانی را از مداخلات بالینی دیگر در آن زمان جدا ساخت عبارت بودند از کاربرد اصول به دست آمده از تحلیل رفتار برای پدیده بالینی و تأکید بر ارزیابی تجربی مداخلات رفتاردرمانی. به کارگیری اصول شرطیسازی عامل[۵۳] از سوی اسکینر[۵۴] (۱۹۵۳) و اصول شرطیسازی کلاسیک[۵۵] از سوی ولپی[۵۶] (۱۹۸۵)، برای درمان اضطراب موجب تحول رفتاردرمانی در خلال دهه ۱۹۵۰ گردید. در ایالات متحده، لیندزی و آیلون[۵۷]، دانشجویان فارغالتحصیل اسکینر در دانشگاه هاروارد به طور منظم شروع به استفاده از اصول یادگیری جهت تغییر رفتارهای بیماران روانپزشکی نمودند. در اوایل دهه ۱۹۶۰، آیلون به همراه آزرین[۵۸]، یکی دیگر از دانشجویان فارغالتحصیل اسکینر، نخستین اقتصاد ژتونی[۵۹] جامع را ابداع نمودند (اسپیگلر و گوئرمونت، ۱۹۹۳).
به طور همزمان در آفریقای جنوبی، ولپی (۱۹۸۵) چند درمان اساسی از جمله حساسیتزدایی منظم[۶۰] و جرئتآموزی[۶۱] را ابداع نمود. رویکرد ولپی بر اساس جایگزینی پاسخهای ناسازگارانه (مانند اضطراب و گریز[۶۲]) با پاسخهای سازگارانهتر (یعنی آرامسازی، رفتار جرئتمندانه) قرار داشت. رشد رفتاردرمانی در انگلستان با حضور آیزنگ[۶۳](۱۹۸۷)، مشابه با رویکردهایی که در ایالات متحده و آفریقای جنوبی مستقل از یکدیگر بودند به اوج خود رسید. از آنجایی که رفتاردرمانی مستقیماً بر رفتار مشکل زا[۶۴]تمرکز داشت به طور کلی از مفاهیم مبهم و پدیده های غیرقابل مشاهده احتراز مینمود.
۲-۱-۴-۳-۲-«موج دوم» رفتاردرمانی: تأکید گسترده بر شناخت[۶۵]
در اواخر دهه ۱۹۶۰، درمانگران به شکل روزافزون دریافتند که برای تحلیل جامعتر مشکلات انسانها و حل آن ها باید به افکار و احساسات توجه نمود. با این وجود، تداعیگرایی[۶۶] و تحلیل رفتار دیگر قادر به ارائه توضیح کافی راجع به زبان و شناخت انسان نبودند. به عنوان یک تغییر پارادایم، شناخت به صورت یک هدف قابل اجرا برای مداخلات بالینی به رسمیت شناخته شد و توضیحات اولیه شناختی مربوط به تغییر رفتار مانند بندورا[۶۷] تبدیل به جنبشهای درمان شناختی شد.
سه تاثیر عمده شناسایی شده بر موج دوم رفتاردرمانی عبارتند از:
-
- کاربرد سازه های روانشناسی شناختی پایه به منظور گسترش مداخلات بالینی.
-
- رشد معیارهای خودکنترلی[۶۸]به عنوان مداخلات بالینی.
- ظهور درمانهای شناختی به وسیله الیس[۶۹](۱۹۶۲) و بک[۷۰](۱۹۶۴)،(۱۹۷۰) .
شناخت از نقطه نظر بالینی مورد تأکید قرار گرفت به طوری که بیماران جمعیتهای تشخیصی متفاوتی که مورد مشاهده قرار گرفته بودند در سبکهای خاصی از پردازش شناختی درگیر بودند. از این رو درمانهای شناختی بر روی شناسایی، اصلاح، آزمون و مورد تردید قرار دادن افکار بدکارکرد یا غیرعقلانی، طرحوارههای ناسازگارانه و سبکهای پردازش اطلاعات متمرکز گردید. اصول رفتاری با درمان شناختی ادغام شد و درمان شناختی ـ رفتاری ظهور یافت که هدف از آن درمان مشکلات مرتبط با شناخت، رفتار و هیجانات آشکار بود (کرایهد و کرایهد[۷۱]،۲۰۰۳).
۲-۱-۴-۳-۳- «موج سوم» رفتاردرمانی: درمان های مبتنی بر ذهن آگاهی[۷۲]
همان گونه که پیش تر نیز بیان شد «موج سوم» رفتاردرمانی در اوایل دهه ۱۹۹۰ و با شکل گیری درمانهای ابتکاری تأکید کننده بر آگاهی از زمان حاضر و پذیرشگری آغاز گردید. هایس(۲۰۰۴) به بیان خصیصه های این موج از مداخلات بالینی پرداخته است.
موج سوم درمان رفتاری ـ شناختی مبتنی بر رویکردهای قانونمحور و تجربی است. به خصوص نسبت به زمینه و کارکردهای پدیده های روانی و نه صرفاً شکل آن ها توجه دارد و علاوه بر راهبردهای هدایتگر و قابل آموزش بر راهبردهای زمینهای و تجربی نیز تأکید می کند. این درمانها به دنبال ترکیب گسترده ای از قلمروهای اثربخش و انعطافپذیر هستند تا یک رویکرد حذف گرا[۷۳] برای مشکلات دقیقاً تعریف شده و همچنین تأکید بر ارتباط مسائلی که هم مراجع و هم درمانگر به دنبال بررسی آن هستند. موج سوم رفتاردرمانی به تنظیم مجدد و ترکیب دو موج پیشین درمان رفتاری و شناختی پرداخته و آن ها را در قالب مسائل، موضوعات و حیطههای قبلی آورده است که در وهله اول توسط سایر رویکردها مورد تأکید قرار گرفته اند.
درمانهای موجود در موج سوم را می توان به دو گروه تقسیم نمود:
-
- مداخلات مبتنی بر آموزش ذهنآگاهی ( یعنی کاهش استرس مبتنی بر ذهنآگاهی[۷۴]، شناختدرمانی مبتنی بر ذهنآگاهی[۷۵]).
- مداخلاتی که ذهنآگاهی مؤلفهی کلیدی در آن ها محسوب می شود (مانند پذیرشدرمانی و تعهد درمانی[۷۶]، رفتاردرمانی مناظرهای[۷۷] و پیشگیری از عود[۷۸])
۲-۱-۴-۳-۳-۱-مداخلات مبتنی بر آموزش ذهن آگاهی
کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی: این برنامه قبلاً کاهش استرس و برنامه آرامسازی[۷۹] نامیده میشد، نوعی درمان گروهی است که برای بیماران مبتلا به شرایط مزمن پزشکی طرحریزی شده است که در آن اساس مداخلات را آموزش فشرده مراقبه ذهنآگاهی تشکیل میدهد. شرکت کنندگان هر هفته ۲ تا ۵/۲ ساعت به آموزش دیدن و تمرین مراقبه ذهنآگاهی، مهارتهای مقابلهای و بحث و گفتگو در مورد تکالیف میپردازند. مهارت های مراقبه ذهنآگاهی عبارتند از وارسی بدنی، مراقبه نشستن با توجه به حالات تنفسی و ژستهای بدنی هاتایوگا[۸۰] که در همه این موارد از افراد خواسته می شود تا به تجارب درونی خود بدون آنکه در محتوای آن ها غرق یا جذب شوند، توجه نمایند. شرکت کنندگان در برنامه کاهش استرس مبتنی بر روش ذهنآگاهی هر روز زمان مشخصی را به تمرین مراقبه ذهنآگاهی اختصاص داده و در نهایت به اجرای آگاهی لحظه به لحظه در خلال زندگی روزمره میپردازند(ریبل، گریسون، براینارد و روزنزویگ[۸۱]،۲۰۰۱). کاهش استرس ذهنآگاهیمدار، موفقیتهایی در زمینه درمان نشانگان جسمی و روانی افراد مبتلا به درد مزمن (کابات-زین، ۱۹۸۲؛ کابات زین، لیپورث و بورلی[۸۲]، ۱۹۸۵)، اضطراب منتشر و اختلالات پانیک (کابات-زین، ماسیون[۸۳]، کرستیلر و پترسون، ۱۹۹۲)، اختلال خوردن ( کرستیلر و هالت[۸۴]، ۱۹۹۹)، پسوریازیس[۸۵] (کابات ـ زین، ویلر، لایت، اسکیلینگ، اسکارف، کرایلی، هاسمر و برنارد[۸۶]،۱۹۹۸)، فیبرومیالگیا (کاپلان، گلدنبرگ و گالوین ـ نادیو[۸۷]،۱۹۹۳) و سرطان ( اسپکا، کارلسون، گودی و آنگن[۸۸]،۲۰۰۰) نشان داده است. علاوه بر این کاهش استرس مبتنی بر ذهنآگاهی به طور معنیداری به افزایش وضوح ذهنی[۸۹]، سلامت روان و نیز کاهش تنش بدنی انجامیده است (کارداسیوتو، ۲۰۰۵).