یکی از مهارت های جریانات شناختی،فراشناخت است که اولین بار توسط جان فلاول[۱](۱۹۷۶) مطرح شد. از نظر او فراشناخت به دانش شخص در مورد جریان های شناختی خود او مربوط می شود و شامل به عمل درآوردن،منظم کردن و هماهنگ کردن این جریان هاست. پس آگاهی فراشناختی به معنای شناختن خود به عنوان یک موجود تفکر کننده است. این آگاهی نقش مهمی در دقت،حل مسئله،کنترل خود،خودآموزی و تغییر رفتار دارد. دانش آموزان نیز با رشد خود مهارت هایی را برای
سنجش خویش از نظر فهمیدن،مدت زمان لازم برای مطالعه یک موضوع،سازماندهی برنامه یادگیری و دستیابی به شیوه های مؤثر و مناسب آموختن،فرار می گیرند(فارغ،۱۳۷۷).
تواناییهای فراشناختی آن طور که براون[۲] و همکاران(۲۰۰۳)مطالعه کردهاند در سنین پنج تا هفت سالگی بروز میکند و در سالهای بعد گسترش مییابد،بنابرین از همان سالهای پیش دبستانی می توان استراتژی های متناسب فراشناختی را به آنان آموزش داد(فخاری زاده،۱۳۸۳).
پژوهشهای مولی[۳] و همکاران(۱۹۹۲)مؤید این نظریه است که نه تنها آموختن دانش بلکه همچنین آموختن چگونگی استفاده از استراتژی های شناختی در یادگیری اهمیت بسیاری دارد.
متأسفانه چگونگی استفاده از این استراتژی معمولاً به شاگردان آموخته نمی شود. دانش آموزان نه تنها چگونگی و موقعیت مناسب برای استفاده از استراتژی های فراشناختی را یاد نگرفتهاند،بلکه عموماً اطلاعی از این استراتژیها نیز ندارند. پژوهشهای الیس[۴](۱۹۸۳)نشان میدهد،که آموزش این استراتژی ها تأثیر عظیمی بر تعمیم و کاربرد آموخته ها در محیط های طبیعی به جای میگذارد. تکنیک فراشناختی به خودآموزی به طوری که بیکر و وینستون[۵](۱۹۸۶)توضیح دادهاند در یادگیری هنر و نویسندگی نیز کاملاً کارایی دارد(لطف آبادی،۱۳۷۳).
فعالیتهای عالی ذهنی وقتی شروع میشود که تصویری از جهان پیرامون در ذهن کودک ایجاد شود. یعنی کودک بتواند خصوصیاتی از محرکها را انتزاع کند و آن ها را با تجربه پیشین بسنجد و عناصر غیر ضروری را کنار بزند و امکان شناخت دقیق تر فراهم شود. و در طی این مراحل به تجسم و باز آفرینی جهان خارج بپردازد(عباسی،۱۳۸۵).
بر اساس نظر جانسون ومایکل باست(۱۹۶۷)در تعدادی از کودکان دشواری فهم روابط عددی از سالها ی اول زندگی شروع میشود. توانایی شمارش،درک واحد به واحد کمیتها،جور کردن،سوا کردن،مقایسه ی اعداد،همگی به تجارب کودک و دست ورزی اشیاء وابسته است(رخشان،۱۳۶۷؛ نقل از کهن صدق،۱۳۷۶). بنابرین چگونگی آشنایی کودک و روشی که به او آموزش داده میشود،میتواند نقش بسیار حیاتی در میزان دقت،یادگیری در سطوح بالاتر و یاد آوری داشته باشد .
سیستم هایی که موسیقی باعث تقویت آن ها میشود مانند: سیستم حواس پنج گانه،تمرکز،درک،احساس و سیستم حرکتی،در واقع نیروهای محرکی هستند که پشت قدرت یادگیری نهفته هستند. این به این معنی نیست که بدون موسیقی افراد نمیتوانند مطالب را یاد بگیرند،بلکه یادگیری به همراه موسیقی امکان توسعه سیستمهای مغز را که هیچکدام به خاطر طبیعت خود امکان سنجش را ندارند،فراهم می آورند(جنسن،۲۰۰۴؛ترجمه عمرانی گرگری،۱۳۸۶).
گاردنر[۶](۱۹۸۳-۱۹۹۶)با بهره گرفتن از معیارهای دقیق خود هشت هوش متمایز را شناسایی کردهاست:
زبانی[۷]،منطقی- ریاضی[۸]،فضایی[۹]،موسیقی[۱۰]،بدنی – جنبشی[۱۱]،بین فردی[۱۲]،درون فردی[۱۳] و طبیعت گر[۱۴]. بر طبق نظریه وی(۱۹۹۱)مردم از طریق زبان،تحلیل منطقی – ریاضی،بازنمایی فضایی،موسیقی، حرکت های بدنی ،درک خود و دیگران و نزدیکی با طبیعت با دنیای خود آشنا میشوند. وی با نظام آموزشی به مخالفت برمی خیزد و اظهار میدارد که به جای تأکید بر شیوه های سنتی زبانی و منطقی – ریاضی باید مواد درسی به گونه ای ارائه شود که انواع شیوه های یادگیری را دربرگیرند و به جای شیوه ی سنتی مداد – کاغذی،ابزارهای مختلفی برای ارزیابی طراحی شوند(هافمنو همکاران ۱۹۹۷؛ترجمه بحیرائی،۱۳۷۸).
آنچه مسلم است انسان با تواناییهای متفاوت پا به عرصه حیات میگذارد و در طول فرایند رشد با فراهم بودن زمینه،تواناییها شناخته میشوند و استعدادها بروز میکنند،هدف های گوناگونی از آموزش های متفاوت در دوره های ابتدایی،راهنمایی و ارائه دروس مختلف وجود دارد که شاید بتوانیم بگوئیم فراهم آوردن زمینه ای مناسب برای بروز استعدادها،توانایی ها و به کارگیری این توانائیها در جنبههای متفاوت زندگی یکی از مهمترین این اهداف میباشد(جهانی،۱۳۸۴).
از جمع بندی مطالعاتی که در این راستا به عمل آمده است با ورود آموزش مواد متفاوت از جمله آموزش غیرتخصصی موسیقی در کنار سایر دروس می توان گامی در جهت رسیدن به تعلیم و تربیت موفق برداشت و در راستای عمل به اهداف آموزش و پرورش زمینه مساعد برای رشد دانش آموزان را در جنبههای متفاوت فراهم ساخت.
با این حال این سوال مطرح است که اگر شواهد محکمی از ارزش موسیقی در آموزش حمایت می کنند،پس چرا از گنجاندن درس موسیقی در دوره تحصیلی حمایت نمی شود؟ اریک جنسن(۲۰۰۴؛ترجمه عمرانی گرگری،۱۳۸۶)پژوهشگر و عصب شناس معروف علت این امر را به عوامل زیر نسبت می دهد،اول اینکه خیلی از معلمان به قدر کافی در مورد مکانیزم مغز و یادگیری نمیدانند تا بتوانند در مورد ارزش موسیقی و روش تأثیر آن بر روی جسم بیندیشند. دوم اینکه اغلب معلمان زمینه و سابقه موسیقیایی نداشته و به همین دلیل تمایل کافی برای گنجاندن موسیقی در دوره تحصیلی ندارند. دلیل سوم این است که معلمان و محصلان به خاطر حجم دروس دیگر محدودیت زمانی دارند . چهارم اینکه دست اندرکاران تصمیم گیری،در مورد برنامه درسی به نمرات درسی اهمیت بیشتری می دهند. ولی واقعیت این است که موسیقی فقط مکمل درس دیگر نیست،بلکه تلفیق موسیقی در دوره های تحصیلی به خاطر تأثیر بلند مدت آن بر روی محصلان و تقویت و پرورش مغز آن ها،و در نهایت پرورش شهروندان بهتر برای آینده است.
بنابرین هدف از درس موسیقی تربیت هنرمند حرفه ای نیست بلکه وسیله ای است تا دانش آموزان تواناییهای خود را بشناسند،بیاموزند که حواس خود را چگونه برای شناخت محیط به کار ببرند و از این طریق با شناخت و کاربرد صحیح حواس خود،دقت و تمرکز خود را توسعه دهند تا زمینه ای مناسب برای بروز استعدادهای خود بیابند.
۱-۱ .بیان مسأله
امروزه اهمیت و ضرورت آموزش و پرورش در دوره دبستان بیش از گذشته مورد نظر است . افزایش روز افزون متقاضیان آموزشهای این دوره،نیاز والدین شاغل و نیاز جامعه ضرورت تهیه برنامه های کیفی و غنی را در این دوره نشان می دهد. تحقیقات انجام شده در سالهای اخیر،نشان دهنده تأثیر برنامه های غنی و برنامه ریزی آموزشی و درسی مطلوب،برای گروههای سنی مختلف کودکان این دوره است. مهمتر اینکه نتایج تحقیقات موید سرمایه گذاری بیشتر برای آموزش بهتر و برنامه های کیفی به علت کسب موفقیتهای بیشتر کودکان در سالهای تحصیلی بعد از گذرانیدن دوره دبستان است(مفیدی،۱۳۸۶).