در قرن بیستم باب پردازش تئوریهای مختلف روانکاوی، روانپزشکی دینامیک، ژنتیک، بیولوژی، ارتباط جسم و روان، تئوریهای سرشتی، مطالعه درباره آثار الکترو شوک و عمل جراحی مغز در بعضی از بیماریهای روانی، گشایش مراکز اورژانس روان پزشکی به علت بروز جنگ جهانی دوم و مطالعات اپیدمیولوژیک در کودکانی که از خانوادههایشان جدا و به سایر کشورها مخصوصاً سوئیس آورده شده بودند، باز شد. کم کم مکتب رفتارگرایی توسط واتسون، مفهوم همئوستازی و مطالعه واکنشهای اعصاب اتونوم بر اثر برخورد با استرسها و فشارها به وسیله کانن[۲۸]، تئوری هیجان به وسیله جیمز پاپز[۲۹]، فرضیه فشار و سندرم سازش عمومی توسط هانس سلیه و بالاخره فرضیههای دیگر یکی پس از دیگری پیدا شد و روان پزشکی به صورت روان پزشکی امروزی درآمد(ساپینگتون، ۲۰۰۶).
در سال ۱۹۳۰ اولین کنگرهی بینالمللی بهداشت روانی با شرکت نمایندگان پنجاه کشور در واشنگتن تشکیل شد و مسائل روانی کشورها از قبیل تأسیس بیمارستانها، مراکز درمانی سرپایی، مراکز کودکان عقبمانده ذهنی و نظایر آن مورد مطالعه قرار گرفت. در سومین کنگرهی بینالمللی بهداشت روانی در سال ۱۹۴۸ که در لندن تشکیل شد اساس فدراسیون جهانی بهداشت روانی بنیانگذاری شد و در همان سال این فدراسیون به عضویت رسمی سازمان یونسکو[۳۰] و سازمان بهداشت جهانی درآمد و این سازمان در ژنو نقش رهبری رسمی فدراسیون جهانی بهداشت روانی را به عهده گرفت. در سال ۱۹۶۰ به دستور پرزیدنت کندی رئیس جمهور وقت آمریکا قوانین جدیدی برای بهداشت روانی وضع شد و دولت عهدهدار مسئولیتهای سنگینی برای این گونه بیماران شد. در سال ۱۹۵۲ اولین راهنمای تشخیص آماری بیماریهای روانی که دارای تقسیمبندی و تعریف اختلالات روانی بود منتشر شد ولی مورد موافقت اکثر روانپزشکان کشورهای اروپایی و آمریکایی قرار نگرفت. در سال ۱۹۶۸ دومین راهنمای تشخیص و آماری بیماران روانی با دقت بیشتری در تقسیمبندی، تعاریف و اختلالات روانی منتشر شد که مورد تأیید بیشتر روانپزشکان قرار گرفت(ساراسون، ۲۰۰۳). در بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۷ در کشورهای آمریکا، فرانسه، اسرائیل، ایتالیا، آلمان و ونزوئلا مسأله ژنتیکی بودن بیماریهای روانی مورد توجه قرار گرفت و ژنهای بعضی از بیماریها از جمله بیماری کره هانتیگتون[۳۱] و آلزایمر فامیلی[۳۲] و ژن مشخص کننده دو نوع مختلف و مجزای اختلالات خلقی دوقطبی کشف شد. در سال ۱۹۹۴ چهارمین راهنمای تشخیص و آماری بیماریهای روانی منتشر شد و فعلا مورد استفاده روانپزشکان و مراکز روان پزشکی در تمام کشورهای دنیا است (میلانیفر، ۱۳۸۶).
۲-۱-۲٫ تعریف سلامت روانی
در مورد تعریف سلامت روانی دو تعریف مورد توجه قرار میگیرد:
در تعریف اول، سلامت روانی به معنای سلامت فکر میباشد و منظور نشان دادن وضع مثبت و سلامت روانی است که خود میتواند نسبت به ایجاد سیستم با ارزشی در مورد ایجاد تحرک و پیشرفت و تکامل در حد فردی، ملی و بینالمللی کمک نماید. زیرا وقتی سلامت روان شناخته شد، نسبت به دستیابی به آن اقدام میشود و راه برای تکامل فردی و اجتماعی باز میگردد. به این منظور لازم است معیارهای سلامت روانی مشخص گردند تا بتوان با توجه به آن ها بیماری روانی را شناخت و در نتیجه برای احراز سلامت روانی فعالیت نمود و از بیماری روانی دور ماند (حسینی، ۱۳۸۵).
در تعریف دوم منظور از سلامت روانی عبارت از رشتهای تخصصی از سلامت عمومی است که در زمینه کاستن بیماریهای روانی در یک اجتماع فعالیت میکند و در حوزه انواع مختلف اختلالات روانی و عوامل بیماری زای روانی در یک اجتماع فعالیت میکند و پیرامون انواع مختلف اختلالات روانی، عضوی و اجتماعی که در بروز این بیماریها اثر مشخصی دارند، بحث میکند. یعنی به همان ترتیب که در بهداشت عمومی، مثلاً بیماریهای عفونی مورد بحث قرار میگیرند و عوامل بیماریزا و چگونگی ایجاد بیماری و علائم بالینی و راههای سرایت مورد توجه قرار میگیرند تا روش پیشگیری بیماری مشخص شود، در مورد بیماریهای روانی نیز سعی میشود تا عوامل بیماریزا و طرز به وجود آمدن بیماری مشخص گردند تا طرز پیشگیری نیز شناخته شود و بتوان نسبت به از بین بردن این بیماریها در اجتماعات انسانی اقدام نمود. با این دید، منظور از سلامت روانی بررسی روش های پیشگیری است. در این مورد باید توجه داشت که اصول سلامت روانی به سادگی سلامت عمومی نیست. زیرا عواملی که بیماریهای عمومی را اعم از عفونی و غیرعفونی ایجاد مینمایند، شناخته شدهاند. مخصوصاً در مورد بیماریهای عفونی، فعالیت شبانهروزی دانشمندان، روشناییهای زیادی ایجاد کرده و درمان یک بیماری عفونی مانند تفوئید، موجب شگفتی میشود. اما در مورد بیماریهای روانی هنوز وضع به این روشنی نیست زیرا در ایجاد بیماریهای روانی چند عامل باید دست به دست دهند تا بیماری ایجاد گردد و با نتایجی که به دست آمده این امید هست که بتوان به نتایج بیشتر و آینده درخشانتری امید داشت (حسینی، ۱۳۸۵).
۲-۱-۳٫ دیدگاههای مختلف درباره سلامت روان
۲-۱-۳-۱٫ دیدگاه زیستشناختی
مکتب زیستگرایی در مطالعه رفتار انسان، بیشترین اهمیت را بر بافتها و اعضای بدن قایل میشود. در این دیدگاه سلامت روان را مترادف با نداشتن بیماری میداند و بر اهمیت توارث در انتقال آمادگیهای اولیه برای برخی آسیبهای روانی تأکید کردهاست (سلیگمن،۲۰۰۵).
دیدگاه روانپزشکی در واقع رویکردی زیستگرایی دارد. طبق این دید سلامت روانی عبارت است از نظام متعادلی که خوب کار میکند اگر تعادل به هم بخورد، بیماری روانی ظاهر خواهد شد. بنابرین میتوان رفتار را به پاندولی شبیه کرد که بین دو قطب بیماری نوسان دارد، سلامت روان بین آن دو قطب جای میگیرد. ممکن است پاندول از نوسان بیفتد در اینجا است که دشواریهای سازگاری با واقعیت زندگی ظاهر میشود (گنجی، ۱۳۸۶).
۲-۱-۳-۲٫ دیدگاه تحلیل روانی
مکتب تحلیل روانی و مکتب زیستگرایی شباهتهایی دارند. روانکاوی مثل زیستگرایی، بر مفهوم تعادل بین ساختها، تشخیص و درمان استوار است. فروید جزء اولین افرادی بود که به صورت علمی به موضوع سلامت روانی پرداخت. او بر اساس این دیدگاه که هدف انسان در زندگی کسب لذت و رهایی از درد و رنج است، اکتساب سلامت روانی را فقط در صورتی میداند که با بهره گرفتن از فرایند روانتحلیل گری شخص نسبت به تعارضات ناخودآگاهش آگاه شده باشد و از رنج روانی ناشی از تعارضات درون روانی کاسته شود (فیست[۳۳] و فیست،۱۳۸۴). همچنین در دیدگاه فروید سلامت روانی دارای دو جنبه است: یکی سازگاری با محیط بیرونی و دیگری سازش با محیط درونی. در نظر فروید تعامل و تعارض پویای سه ساخت «نهاد» ، «خود» و «فراخود» تعیین کننده رفتار است و فردی از نظر روانی سالم است که بین سه سطح شخصیت وی تعادل برقرار باشد(کورسینی[۳۴]،۲۰۰۵).