از دیرباز، هوش به عنوان یکى از عواملى که باعث موفّقیت فرد در زندگى مىشود، مطرح بوده است؛ ولى مسئله مهم این است که بهره هوشى، تعیین کننده موفّقیت فرد در دراز مدّت نیست. به عبارت دیگر، همیشه اینطور نیست که هر کس که هوش منطقى بالاترى داشته باشد، موفّقتر است. در بعضى از موارد، افراد بسیار باهوشى را مىبینیم که در زندگى موفّق نیستند و بالعکس، افرادى با بهره هوشى کمترى را مىبینیم که موفّقیتهاى فراوانى را کسب مىکنند. براى مثال، همگى داوطلبان کنکورى را دیدهایم که در دوران مدرسه همیشه نمرات عالى داشتهاند و جزو شاگردان باهوش به حساب مىآمده اند، ولى در کنکور، شکست خوردهاند. حتى در مدرسه نیز هنگامى که تست هوش از افراد به عمل مىآید، ارتباط مستقیم با وضعیت تحصیلى ندارد و اینگونه نیست که هرکس بهره هوشى بالاترى داشته باشند لزوماًً در تحصیل موفّق است. به علاوه، موفّقیت، ابعاد متفاوتى دارد و لزوماًً موفقیت فرد در یک زمینه و یک بعد زندگى، پیشگویى کننده موفّقیت در دیگر ابعاد زندگى نیست (دهشیری ۱۳۸۲، ۱۱۶).
برای اثبات این قضیه تحقیقاتی که از دانشجویان فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد به عمل آمده ذکر می شود هنگامی که نود و پنج نفر از کسانی را که در دهه ی ۱۹۴۰ دانشجوی دانشگاه هاروارد بوده و اکنون به میان سالی رسیده بودند مورد بررسی قرار دادند، معلوم شد که تیزهوش ترین دانشجویان آن سال ها، در مقایسه با دانشجویان متوسط موفق نبودند و به ویژه از لحاظ درآمد، پرکاری و ثمربخشی در وضعیت پایین تری قرار داشتند. آن ها هم چنین از لحاظ رضایت داشتن از زندگی بهترین افراد نبودند و در ارتباط با دوستان، خانواده و روابط عاطفی و زناشویی شادترین افراد محسوب نمی شدند.
افراد بى شمارى را مىبینیم که موفّقیت شغلى دارند، ولى در زندگى خانوادگى موفّق نیستند؛ موفقیت تحصیلى دارند، ولى در روابط اجتماعى بسیار ضعیف عمل مىکنند؛ ورزشکار موفّقى هستند، ولى در برنامهریزى روزانه خود، دچار مشکل مىشوند؛ افراد تحصیلکردهاى هستند، ولى مواد مخدّر مصرف مىکنند… اگر هوش یک فرد، تضمین کننده موفّقیت او در زندگى است چرا همیشه بدینگونه نیست؟ چگونه مىشود که هوش باعث موفّقیت در یک بعد زندگى مىشود، ولى در ابعاد دیگر، موجب شکست و یا حتى فاجعه مىشود؟ چگونه ممکن است که فردى باهوش، شکست خورده این زندگى باشد و چرا افراد موفّق، همیشه با هوشترین افراد جامعه نیستند؟ اگر مصرف مواد مخدّر کارى هوشمندانه نیست، چرا بسیارى از افراد با بهره هوشى بالا، مواد مخدّر مصرف مىکنند؟
سؤالات فوق، براى مدتها ذهن روانشناسان را به خود مشغول نموده بود و موجب پدید آمدن فریضههاى مختلفى شده بود. اکنون پاسخ به این سؤالات را تفاوت در «هوش هیجانى» مىدانند. ارسطو، هوش هیجانى را «عصبانیت به شخص صحیح، به درجه صحیح، در زمان صحیح، به منظور صحیح و به شیوه صحیح» مىدانست (حدادی کوهسار ۱۳۸۳، ۲۲).
توصیه های داده شده از هوش هیجانی به همان قدمت رفتار انسانی است از انجیل عهد قدیم و عهد جدید و فلاسفه یونانی گرفته تا شکسپیر توماس مطرح شده است کسانی که هوش هیجانی خود را تقویت میکنند و آن را به حد کمال می رسانند یک توانایی منحصر به فرد به دست می آورند تا در شرایط و موقعیت هایی که دیگران در آن ها گیر میکنند و رنج می کشند به خوبی شکوفا شوند. هوش هیجانی چیزی در درون ماست که تا حدی نامحسوس است. هوش هیجانی است که تعیین میکند چگونه رفتار خود را اداره کنیم چگونه با مشکلات اجتماعی کنار بیایم و چگونه تصمیماتی بگیریم که نتایج مثبت ختم شوند(منصوری ۱۳۸۰، ۶۶).
در سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۰ جنبش جدیدی پدید آمد که می خواست برای اندازه گیری هوش شناختی را پیدا کند. دانشمندان آن زمان آی کیو(هوش بهره )را که روش سریع برای جدا کردن افراد متوسط از افراد باهوش بوده مورد مطالعه قرار دادهاند. آن ها خیلی زود متوجه محدودیت های این روش شدند. بسیاری از مردم خیلی باهوش بودند اما توانایی آن ها در اداره کردن رفتارشان و کنار آمدن با دیگران آن ها را محدود کرده بود. همچنین آن ها متوجه شدند افرادی وجود دارند که هوش متوسط دارند ولی در زندگی بسیار موفق هستند.
ثرندایک استاد دانشگاه کلمبیا اولین کسی بود که مهارتهای هوش هیجانی را نام گذاری کرد. اصطلاحی که او اختراع کرد، هوش هیجانی، نشانگر توانایی افرادی است که در خوب کنار آمدن با مردم مهارت های کافی دارند.
در سالهای دهه ۱۹۸۰بود که هوش هیجانی (هوش بهره) نام فعلی خودرا به دست آورد. بلافاصله بعد از آن پژوهش ها و مطالعات بسیار قدرتمندی انجام شد. از جمله سری پژوهش ها در دانشگاه ییل که هوش هیجانی را به موفقیت های شخصی و شادی وموفقیت های حرفه ای ربط داد. مفهوم هوش هیجانی نشان میدهد که چرا دو نفر با(هوش بهره) یکسان ممکن است به درجات بسیار متفاوتی از موفقیت ها در زندگی دست یابند (حسینی ۱۳۸۳، ۳۳).
هوش هیجانی یک عنصر بنیادین از رفتار انسان است که جدا ومتفاوت از هوش شناختی و عقل عمل میکند. بین هوش بهره و هوش شناختی هیچ رابطه شناخته شدهای وجود ندارد. شما اصلا نمی توانید از روی هوش شناختی یک نفر هوش هیجانی او را حدس بزنید. این یک خبر خوب است زیرا هوش شناختی یا انعطاف پذیر نیست یا دست کم ثبات نسبی دارد. ولی هوش بهره از همان لحظه تولد ثابت است مگر اینکه یک تصادف مثلا آسیب مغزی آن را تغییر دهد. هیچ کس با یادگیری واقعیت های جدید یا فرا گرفتن اطلاعات عمومی بیشتر با هوش تر نمی شود. هوش شناختی یعنی توانایی یادگیری که در ۱۵ سالگی همان است که در ۵۰ سالگی است. اما بر عکس، هوش هیجانی مهارت های انعطاف پذیری است که به آسانی آموخته می شود. با اینکه بعضی از مردم نسبت به دیگران به طور طبیعی هوش هیجانی بالاتری دارند، کسی که حتی بدون هوش هیجانی به دنیا آمده است باز هم می تواند در خود هوش بهره بالا به وجود آورد.
شخصیت آخرین تکه این پازل است شخصیت همان سبک روش یا شیوهای است که ما را معرفی می کند وموجب تمایز ما از دیگران می شود شخصیت شما نتیجه تمایلات و ارجحیتهای شما است. مثلا تمایل به درون گرایی اما مانند هوش بهره از روی شخصیت نمی توان هوش هیجانی را حدس زد. باز هم مثل شخصیت در طول زندگی ثابت است. خصوصیات شخصی در اوایل زندگی ظاهر می شود و از بین نمی رود. مردم اغلب فکر میکنند که بعضی خصوصیات هوش (مثل برون گرایی) با هوش هیجانی بالا ارتباط دارند. اما کسانی که ترجیح میدهند در کنار دیگران باشند از کسانی که تمایل دارند تنها باشند، هوش هیجانی بالا ندارند. شما می توانید از شخصیت خود برای رشد دادن به هوش هیجانی خود کمک بگیرید اما هوش هیجانی وابسته و محتاج به شخصیت نیست. هوش هیجانی یک مهارت انعطاف پذیر است در حالی که شخصیت تغییر نمی کند وقتی شخصیت را در نظر بگیریم میتوانیم از کل فرد تصویر خوبی به دست آوریم اما وقتی هر سه آن ها را اندازه می گیریم می بینیم که زیاد هم پوشی ندارند بلکه هر کدام جای مخصوص خود را دارند که از روی آن ها می توان فهمید چه چیزی باعث عملکرد فرد می شود(چه چیزی اعمال فرد را کنترل میکند) (رمضان زاده ۱۳۸۱، ۷۳).