از دیدگاه کلی، تمرکز اولیه نظریه نهادی پرداختن به تاثیر چارچوب تنظیمی (هنجارهای اجتماعی-فرهنگی) بر گروه های مختلف، واحدهای تجاری و موقعیت شرکتها برای پیگیری اهداف بلندمدت سودآوری، پایداری و بقا در آنها است. به عبارتی، علاوه بر دسترسی به منابع، عملکرد شرکت تحتتاثیر عوامل خارجی و صنعتی خارج از کنترل مدیر ارشد قرار دارد. این ارتباط توسط بروتن و همکارانش (۲۰۱۰) نیز گزارش شده است. آنها با تأکید بر نظریه نهادی آن را همانند ذرهبینی میدانند که میتوان موفقیت کارآفرینان و عملکرد شرکت را با آن آزمایش کرد. در پژوهشی با عنوان “نهادها، تغییر نهادی و عملکرد اقتصادی” نورث (۱۹۹۰) در تأیید نظر بروتن و همکارانش[۶۶] (۲۰۱۰) نهادها را مجموعه ای از قوانین معرفی میکنند که سازمانها، شرکتها و تیمهای مدیریت عالی باید آن را دنبال کنند. رووان[۶۷] (۱۹۷۷) و مییر[۶۸] علاوه بر تأیید نظر مذبور، در گامی فراتر از آنها بیان میکنند که این قواعد به گونه ای ناخودآگاه و پنهانی بر رفتار و فعالیتهای شرکت و مدیران اجرائی تاثیرگذار است. به این ترتیب آنها، تاثیر سابقه تحصیلی و کاری مدیر ارشد بر عملکرد شرکت را اندک میدانند. به ویژه اگر این فعالیتها به صورت جدا از نهادهای جامعهای که شرکت در آن فعالیت می کند مورد بررسی قرار گیرند. بروتن و همکارانش (۲۰۱۰) در تعریف عملکرد شرکت اهمیت فراوان نظریه نهادی را ناشی از ناخشنودی پژوهشگران از نظریه هایی میداند که در آنها فقط به اثربخشی فعالیتهای شرکت پرداخته شده و به نیروهای اجتماعی- فرهنگی اشارهای نشده است. با توجه به محدودیتهای بیشمار پیشروی مدیران ارشد، برای تاثیرگذاری بر عملکرد شرکت آنها مجبورند تصمیمهای سخت و جدی بگیرند. لذا عملکردهای متفاوت در شرکت را نباید به کارهای مدیر ارشد یا سابقه کاری او نسبت داد .
نظریه انتخاب عمومی
نظریه انتخاب عمومی[۶۹] نقطه تمرکز خود را انسان اقتصادی قرار داده و به طور کلی بر نفعطلبی انسان بنا نهاده شده است ]الوانی، ۱۳۸۱ ؛ ملک محمدی، ۱۳۸۶[. این نظریه بیان می کند که سیاستمداران و کارگزاران بخش عمومی بیشتر در پی منافع خویشاند تا در پی منافع شهروندان، و در اساس، هیچ تضمین یا دلیل منطقی وجود ندارد که چنین افرادی تنها به علت این که در جایگاه خاصی قرار گرفتهاند، دچار دگرگونی شخصیتی شوند و منافع دیگران را مقدم بر منافع خود بدانند.
نظریه نمایندگی
در این نظریه که برای نخستین بار توسط جنسن و مکلینگ در سال ۱۹۷۶ ارائه شد، ساختار سرمایه شرکت از طریق هزینه های نمایندگی ناشی از تضاد منافع بین ذینفعان مختلف شرکت تعیین میگردد. جنس و مکلینگ در چارچوب واحد اقتصادی دو نوع تضاد منافع شناسایی میکنند ]پژوهی، ۱۳۹۰، ص ۳۴[:
الف) تضاد بین مدیران و صاحبان سهام.
ب) تضاد منافع بین صاحبان سهام و دارندگان اوراق بدهی شرکت.
بدین ترتیب، به نظر جنسن و مکلینگ میتوان با ایجاد توازن بین مزایای حاصل از بدهی و هزینه های نمایندگی بدهی، به یک ساختار مطلوب (بهینه) سرمایه دست پیدا کرد. از جمله بازتابهای این نظریه میتوان به این موارد اشاره نمود: اول اینکه، انتظار میرود وامدهندگان در قراردادهای بدهی محدودیتهای خاصی را از قبیل حفظ سطح معینی از سرمایه در گردش، عدم تحصیل دارایی های جدید، عدم سرمایه گذاری در فعالیتهای تجاری جدید و غیرمرتبط با تجارتهای فعلی و عدم پرداخت سود سهام، برای وامگیرندگان قائل شوند. دوم اینکه، صنایعی که از فرصتهای رشد کمتری برخوردارند، برای تامین مالی مورد نیاز خود، بیشتر از استقراض استفاده خواهند کرد تا انتشار سهام. سوم اینکه، شرکتهایی که با فرصتهای اندک یا منفی اما در عین حال از جریان نقدی آزاد بیشتر برخوردارند، انتظار میرود بدهی زیاد داشته باشند. دارا بودن جریان نقدی آزاد بدون برخورداری از فرصتهای سرمایه گذاری مطلوب سبب میگردد مدیران در استفاده از مزایای زیادهروی نموده، در راستای تامین اهداف شخصی برآمده و حتی به زیردستان خود حقوق و و مزایای بیش از اندازه پرداخت کنند. در نتیجه، افزایش سطح بدهی در ساختار سرمایه، میزان جریان نقدی آزاد را کاهش داده و مالکیت مدیران در حقوق مالکانه نهایی شرکت را افزایش میدهد.
مشکل نمایندگی بالقوه زمانی ایجاد می شود مدیر شرکت در جهت منافع سهامداران عمل نکند و به ویژه هنگامی که مالکیت شرکت را چندین نفر بر عهده دارند. این نظریه به این دلیل در این پژوهش مهم است که بدانیم چه عواملی در انگیزه ها و اعمال مدیر ارشد مؤثر هستند. زیرا دسترسی به اطلاعات محرمانه ممکن است بر قضاوت مدیر اجرایی تاثیرگذارد و طی آن بتوان او را به استراتژی، اولویت بندی اهداف یا تصمیم گیری خاصی ترغیب نمود. این اقدامات استراتژیک مدیر ارشد به صورت مستقیم یا غیرمستقیم بر عملکرد شرکت تاثیر می گذارد. نظریه نمایندگی بر اساس این فرض اساسی که انسان یا نمایندهها خودبین و فرصتطلب هستند بنا شده است زیرا در نبود یک شیوه مناسب کنترل برای محافظت از منافع مالکان یا نمایندگان، آنها از دانشی که در مورد شرکت و بازار دارند برای سود بردن از مالکان شرکت در جهت منافع شخصی استفاده میکنند .
همچنین وقتی مدیر ارشد وظایف دوگانه ریاست هیات مدیره و مدیر عاملی را با هم نداشته باشد یا در یک ساختار با طراحی مناسب پاداشها، منافع مدیر ارشد با سهامداران همتراز در نظر گرفته شود منافع مالکان به گونه ای بهتر تامین می شود .
در این نظریه هدف اولیه نمایندگان فعالیت در جهت منافع مالکان عمده که همان سهامداران اصلی هستند فرض شده است. در شرایط عادی، به دلیل ارزیابی فعالیتها و نوآوریها نمایندگان شرکت آنها موظف هستند منافع مورد نظر مالک اصلی را تامین کنند. میلر و ساردیز بیان میکنند که نظریه نمایندگی، مالکان را به گونه ای نشان میدهد که همیشه حق با آنها است در حالی که نمایندگان شرکت اگر فعالیتی در جهت تامین منافع مالکان نکنند در عمل اشتباهی انجام داده اند. آنها همچنین استدلال میکنند که مدیران اجرایی برای مثال مدیر ارشد، در مواقعی باید بیش از مالکان تشویق شوند. به گفته آنها، مالکان دچار خودبینی میشوند نه مدیران ارشد. آنها به موقعیتی اشاره میکنند که در آن یک شرکت بزرگ سرمایه گذاری کنترل و مالکیت قابل توجهای از یک شرکت سهامی را دست بگیرد. در این وضعیت، شرکت سرمایه گذاری برای بازگشت سریع بازده به شرکت خود، فشار بر مدیریت شرکت تابعه را جهت انجام اقداماتی مانند کوچکسازی[۷۰] افزایش میدهد بدون آنکه زیانهایی که در بلند مدت به شرکت تابعه وارد می شود در نظر بگیرد .