هومیوپاتی یکی از روش های درمانی است که در حیطه طب مکمل قرار دارد و امروزه در دنیا بسیار گسترش یافته است. اگر نگاهی کلی به طب داشته باشیم، باید گفت که عمدتاًً دو نوع نگرش از زمان بقراط تاکنون بر پزشکی حاکم بوده است؛ یکی نگرش کل نگر و دیگری، نگرش جزء نگر. درهر دوره از تاریخ پزشکی، یکی از این دو نگرش غالب بوده اند. در نگرش کل نگر، هدف این نیست که شناخت از طریق اجزاء حاصل شود، بلکه بررسی پدیدارشناختی روی کلیت سیستم، (مثلاً چگونگی پاسخ دهی در مقابل یک محرک) باعث شناسائی سیستم می شود. در پزشکی بهترین مثال برای این نوع نگرش، عبارت است از پزشکی مولکولی، به عنوان یک نگرش جزء نگر؛ و پزشکی مبتنی بر شواهد به عنوان یک نگرش کل نگر. در واقع پزشکی هومیوپاتی دیدگاهی کاملاً گل نگر دارد و تأکید اصلی اش برروی نگاه پدیدار شناسانه، از انسان است.از طرفی هومیوپاتی یکی از رشتههای طب کل نگر نیز است. البته همه رشتههای طب مکمل مبتنی بر شیوه کل نگر نیستند ولی هومیوپاتی هم یکی از رشتههای طب جایگزین و مکمل است و هم مبتنی بر نگرش کل نگر میباشد. نکته دوم این که هومیوپاتی یک شیوه دارو درمانی است.
آن چه که به بحث ما مربوط می شود مواجه شدن هومیوپات با کل فرد بیماراست. هومیوپات از تمام علائم بیمارش پرس و جو میکند و توضیح دقیق بیماری برعهده فرد بیمار خواهد بود. حتی طرز سخن گفتن، راه رفتن، نگاه کردن بیمار تمایلات و بیزاری ها و شرحی که از احساسات وارتباطات و زندگی خودش میدهد برای یک هومیوپات اهمیت اساسی دارد. در پزشکی رایج معمولاً بیمار فقط از ناراحتی و پاتولوژی بخصوصی صحبت میکند. مثلاً از مشکل معده وگوارش که به دلیل آن به متخصص گوارش مراجعه کرده و از مشکلات عصبی و یا روانی که به دلیل آن به متخصص روانپزشک و یا مغز و اعصاب مراجعه کردهاست. اگر مشکلی از بیمار مربوط به حوزه تخصصی پزشک معالجش نباشد او را به متخصص دیگری ارجاع خواهد داد. در صورتی که چنین تقسیم بندی هایی در حوزه هومیوپاتی وجود ندارد. البته این به معنای عدم ارجاع بیماران به متخصصان در شرایط خاص نیست. [۷۵]
از آن جایی که در نگرش سیستمی، به هنگام تبیین رفتار یک جزء خاص مانند یک مجرم یا یک حکومت یا صنف اجتماعی مثل کارگر و حتی نژاد مثل نژاد سیاه و یا جنس مثل زن، تبیین باید به بالاترین سطح ممکن معطوف گردد و به اصطلاح در عین توجه به سیستم فرعی باید به شناخت سیستم اصلی همت گماشت.
توجه داشته باشیم که عمل ارتباطات و حفظ تعادل بین اجزای سیستم و نیز استقرار مکانیزم بازخور که موجب تحقق حالت تنظیم شونده خودکار میگردد، برای حفظ تعادل پویایی سیستم بسیار ضروری است و نیز نگرش سیستمی دیدگاهی است که به ما اجازه میدهد تا نیروها و متغیرهایی که در محیط خارج و داخل سازمان تاثیر اساسی دارند بشناسیم و به عملکرد و جایگاه آن در سازمان پی برده و نیز این نگرش در اداره ی سازمان ها موجب یکپارچگی در ایجاد چارچوب کلی می شودو جنبه ها ی گوناگون شناخت سازمان ها را عملی میسازد و از نظر مدیریتی نگرش سیستمی موجب می شود تا طراح سیاست جنایی به سازمان ها به صورت یک کل و بخشی از یک محیط بزرگ تر توجه کنند.در تبیین جایگاه خانواده درنظام سیاست جنایی این رویکرد ونگرش، اجتناب ناپذیر است. ضمن این که توجه به این نکته ضروری است که دین اسلام به عنوان دینی الهی که کاملاً بر مبنای تفکر سیستمی استوار است مطرح میشود. [۷۶]
بند دوم: ماهیت نظام مند خانواده
در مباحث پیشین گفته شد که عناصر یک سیستم در ارتباط کامل و متناسب با هم هستند. نمی توان به راحتی جای عناصر را در سیستم تغییر داد بی آنکه کل سیستم با تزلزل و تغییر مواجه نشود. باید به پیوستگی و ارتباط عناصر با یکدیگر توجه کنیم. یک طراح سیاست جنایی بایستی به کارکرد عناصر توجه ویژه داشته باشد چرا که کیفیت کارکرد یک عنصر بقای کارکرد دیگر عناصر را تضمین میکند.
نظریه ی کارکردگرای ساختاری از میان چندین نظریه ی جامعه شناختی خانواده[۷۷]، نظریه ای ست که تا اندازه ای میتواند در تبیین جایگاه خانواده در نظام سیاست جنایی ما کارساز باشد، گزینش شده است که ذیلا آورده می شود.
طبق نظریه کارکردگرایی، هر فرهنگ مجموعه بههم پیوسته، یگانه و نسبتاً منسجمی است که باید آن را به عنوان یک کل ملاحظه و تبیین کرد؛ از اینرو جدا کردن یک عنصر یا ویژگی فرهنگی همچون مهریه یا یک نهاد از بستر و زمینه اصلی آن، مانع از تبیین واقع بینانه آن خواهد بود؛ زیرا عناصر و ویژگیهای فرهنگی در صورتی که خارج از موقعیت و جایگاه ساختاریشان در مجموعه مربوط و به گونهای مستقل از ارتباط با سایر عناصر فرهنگی ملاحظه شوند، پدیدههایی بیمعنا وغیر قابل تفسیر خواهند بود. نظریهپردازان کارکردگرا از خاستگاه پدیده های اجتماعی و نیز پیامدها و کارکردهای آن پدیده بحث میکنند. به عبارت دیگر نه فقط به فلسفه وجودی پدیده ها، بلکه به نتایج خواسته یا ناخواسته آن ها نیز توجه میکنند که نکته بسیار مهمی است. به تعبیر کوزر: «دورکیم میان پیامدهای کارکردی و انگیزشهای فردی، آشکارا تمایز قائل میشود. در تبیین واقعیت اجتماعی، نشان دادن علت آن کافی نیست، بلکه ما باید در بیشتر موارد، کارکرد آن واقعیت را در تثبیت سازمان اجتماعی نیز نشان دهیم.» دیدگاه جامعه شناختی سیستمی متاثر از الگوی کارکردگرایی ساختی پارسونز شکل گرفت این دیدگاه بر اساس پیشفرضهای مفهومی و نظری پارسونز دنبال شده است. در این دیدگاه خانواده به عنوان نظامی در نظر گرفته می شود که ورودی، خروجی و فرآیندهایی دارد.
پیشفرضهای اصلی نظریه در مطالعه خانواده توسط توسط پژوهشگران این شاخه، اپستین و بیشاب، به این شرح بیان شده است:[۷۸]
-
- اعضای خانواده باهم مرتبطاند.
-
- هر عضو خانواده بدون ملاحظه اعضای دیگر قابل فهم نیست.
-
- کارکرد خانواده با ملاحظه درک همه اعضای خانواده ممکن است
-
- ساختار و سازمان خانواده در تعیین رفتار اعضای تعیین کننده است
- با تمرکز بر کلیت خانواده هم میتوان نظم وهم تغییر را فهمید[۷۹]
پارسونز، خانواده را یک پاره نظام از نظام کل جامعه میبیند (نه یک اجتماع کوچک، بریده و منفک از جامعه). به همین جهت در دستگاه فکری اش اهمیت زیادی برای آن قائل است؛ زیرا اساساً از نظر پارسونز، وظیفه جامعهشناسی،مطالعه جامعه به مثابه یک «نظام» با تمام ویژگیهای آن است وظایف عمده خانواده، از نظر پارسونز، در خانوادهای محقق میگردد که ساختار ویژه زیر را داشته باشد:
۱٫این خانواده به شدت مبتنی و متکی بر روابط زن و شوهری است. به عبارت دیگر به نحوی میتوان آن را خانوادهای نکاحی(هسته ای) دانست. خانواده نکاحی،خانوادهای است که «در آن، به جای تأکید بر ارتباطات خونی، بر روابط زناشویی تأکید میشود» این خانواده متشکل از زن، شوهر، و فرزندان مجرد آن هاست. اگر شخص دیگری در این خانواده زندگی کند، موقعیت و پایگاه درجه اول را ندارد و جزء ساختار اصلی خانواده بهشمار نمی آید.[۸۰]