در مورد جهانهای موردنظر تئوری سه جهان باید گفت جهان اول در واقع همان کشورهای صنعتی، ثروتمند، قدرتمند، پیشرفته با استانداردهای بالای زندگی میباشند؛ جهان دوم- که همان کمونیسم شرق بود- از لحاظ ایدئولوژیکی دیگر وجود ندارد؛ و جهان سوم تعبیری منتقدانه است که شامل کشورهای درحالتوسعه، فقیر و غیرصنعتی با پیشینه استعماری است که اکنون دستخوش فرایند توسعه اقتصادی و اجتماعی هستند و از ویژگیهای آنها، درآمد پایین، وابستگی به کشاورزی، ضعف در روابط تجاری خارجی، محرومیت اجتماعی قشرهای عمدهی جامعه و آزادی های محدود سیاسی و مدنی میباشد. در اشاره به این دسته از کشورها، برخی از تئوریسینها، مثل اندروگوندر فرانک[۲۰۳] و والتر رادنی[۲۰۴]، معتقدند: “باید از عباراتی چون عقبمانده یا توسعه نیافته استفاده کرد تا نشان داده شود، فرآیندی که به موجب آن جنوب جهان پیشرفت نکرده، توسط امپریالیسم و سیاستهای استعمارگران کشورهای ثروتمند، یعنی جهان اول ایجاد شده است.”
بهطورکلی کشورهای جهان سوم[۲۰۵] بهاندازه کشورهای OECD صنعتی و دارای تکنولوژی پیشرفته نیستند؛ و در نتیجه “کشور درحالتوسعه”[۲۰۶]، عبارت متداولی است که در جامعه علمی در اشاره به این کشورها مورد استفاده قرار میگیرد. همچنین عباراتی ازقبیل جنوب جهان، کشورهای درحالتوسعه، کشورهای کمتر توسعه یافته، کشورهای کمتر توسعه یافته اقتصادی[۲۰۷]، در محیط امروزی که عبارت کشورهای جهان سوم، منسوخ و خفتآور شده، بیشتر معروف شدهاند. “عبارت دیگری که اخیراًً برای این دسته از کشورها مورد استفاده قرار میگیرد، “جهان دو سوم” میباشد؛ چراکه این کشورها دو سوم از جهان را دربرمیگیرند.”[۲۰۸]
البته خانم هانا آرنت معتقد است: “با اینکه در عمل عبارت جهان سوم بهعنوان یک عبارت نادرست و منسوخ مورد انتقاد قرار گرفته است، با اینحال این عبارت به صورت یک عرف رایج برای مستعمره نشینهای گذشته و بهعنوان طبقهی دیگر باقی مانده است.” (Arendt, 1972, 209)
امروزه در مجامع علمی، اصطلاح کشورهای جنوب (در مقابل کشورهای شمال) رواج بیشتری پیدا کرده و تقریباً جایگزین اصطلاح کشورهای جهان سوم شده است و بهجز معانی ظاهری جغرافیایی آن، معانی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن را نیز به خود گرفته است. البته شاید یکی از دلایل از میان رفتن این اصطلاح، پیشرفتهای چشمگیری باشد که اغلب این کشورها داشتهاند و دیگر نمیتوان اصطلاح جهان سوم را بر این کشورها نهاد؛ و باید این کشورها را بهعنوان کشورهای درحالرشد و درحالتوسعه در مقابل کشورهای توسعه یافته و پیشرفته درنظر گرفت. از طرفی نیز پایان جنگ سرد و به خصوص پس از فروپاشی بلوک شرق یعنی جاییکه به عنوان جهان دوم در نظر گرفته میشد، کاربرد این اصطلاح تا حدود زیادی بیمعنا شده است. در مقابل منسوخ شدن این اصطلاح، بالطبع اصطلاح جهان اول و جهان دوم نیز کمرنگتر شده و به جای آن اصطلاح کشورهای شمال جایگزین شده است.
به طور کلی همانطور که دکتر ساعی در کتاب خود اشاره میکنند: “از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۷ سرانهی تولید ناخالص ملی کشورهای پیشرفته از ۵۵۱۹ دلار به ۱۱۳۹۲ دلار افزایش یافته است، در حالیکه تولید ناخالص ملی کشورهای درحالتوسعه تنها از ۳۷۲ دلار به ۷۳۱ دلار افزایش یافته است.” (ساعی، ۱۳۸۴، ب، ۶۱) یعنی از بعد جنگ جهانی دوم و در پی اقدامات بین المللی شکاف میان کشورهای ثروتمند و فقیر نه تنها کاهش پیدا نکرده است، بلکه عمیقتر شده و در حال شدیدتر شدن نیز میباشد و این امر پیامد خوبی برای جامعه بین المللی، علیالخصوص کشورهای توسعه یافته را بهدنبال نخواهد داشت.
۲- مبانی عملی تئوری جهانی سازی
در عمل جهانی شدن، نشان دهنده روندی است که تمامی ابعاد زندگی انسان عصر حاضر را تحت تأثیر قرار داده است. مهمترین بعد جهانی شدن، بعد اقتصادی آن میباشد که از دیدگاه حقوقی و سیاسی به مفهوم درنظرگرفتن کمترین نقش برای حدود مرزهای جغرافیایی کشورها علیالخصوص در فعالیتهای اقتصادی از قبیل تجارت، سرمایه گذاری، تولید و نقل و انتقالات مالی است. در اذهان عمومی، جهانی شدن بهعنوان پدیدهای فراگیر یک معنای مادی و اقتصادی دارد که در آن تجارت، آزاد لحاظ می شود. (توسلی نائینی، ۱۳۸۴، ۱۷-۱۶)
باید خاطرنشان کرد که جهانیسازی بهعنوان یک حرکت بدون توقف، حداقل ۴ عنصر “پخش شدگی، وابستگی متقابل، سازماندهی و فرهنگ یا آگاهی جهانی” را با خود بههمراه دارد؛ (Lechner, 2009, 15) و ابعاد متفاوت آن در زمینه های: “فرهنگی[۲۰۹]، اکولوژیکی[۲۱۰]، اقتصادی[۲۱۱]، تکنولوژیکی[۲۱۲]، جغرافیایی[۲۱۳]، تاریخی، قانونی، سیاسی[۲۱۴] و روانشناسی” میباشد. (Scholte, 2005, 40) البته باید در نظر داشت که در همه ابعاد جهانی سازی، عواملی چون توسعه، تمرکز و سرعت روابط جهانی، نقش اصلی را ایفا میکنند. (Osterhammel and Petersson, 2005, 5) پس برای دستیابی به عناصر و ابعاد مختلف جهانی سازی، وجود عامل توسعه ضرورت دارد.
در مورد جهانیشدن متداول در عمل، هنوز اجماع نظری وجود ندارد؛ اما میتوان آن را به طورکلی، “تراکم زمان و مکان”، “کمرنگ شدن نقش مرزهای جغرافیایی در فعالیتهای انسان” و “افزایش روزافزون آگاهی بشر” در روابط فراملی و اقتصادی دانست.
در واقع جهانیشدن در عمل، باعث تضعیف دولت شده و فرضیه دولتهای حاکم و کشورهای محدود به مرزهای شناخته شده را به چالش میکشد و فضای سیاسی تازهای پدید می آورد که دربرگیرندهی همه ی جهان است؛ (فروغینیا، ۱۳۸۳، ۱۱۶) و بهدنبال آن، گروههای قومی و مدنی، احزاب و شرکتهای چند ملیتی، بیشتر وارد عرصه عمل شده و خصوصیسازی و سرمایهگذاریهای بین المللی، افزایش مییابد. در این زمینه میتوان گفت جهانی سازی تامین کننده ایده نظم نوین جهانی با ابعاد اقتصادی که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تکقطبیشدن جهان، آشکار شد، نیز میباشد. بهعلاوه در طی این فرایند، واژه بین المللی، جایگزین کلمه ملی شده و دولتهای ملی بخشی از حاکمیت خود را به نظام بین المللی می دهند؛ هرچند دولتها هنوز از لحاظ حقوقی مرجع نهایی تصمیم گیری در قلمروی خود میباشند اما این وابستگی متقابل کشورهاست که بهعنوان یکی از مهمترین پیامدهای جهانی سازی از اقتدار آنها میکاهد.
باید در نظر داشت در جهانیشدن متداول، بر ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تأکید کمتری می شود؛ چراکه محور اصلی آن اقتصادی میباشد. البته مسئله جهانی شدن فقط تغییر ساختارهای نهادی اقتصادی نیست.
همانطورکه جوزف استیگلیتز در کتاب خود بیان می کند که: “وزرای دارایی و تجارت معمولاً به جهانی سازی از منظر اقتصادی نگاه میکنند؛ اما طبق نظر بسیاری از افراد در جهان درحالتوسعه، این امر بسیار فراتر از اینهاست.” (استیگلیتز، ۱۳۸۷، ۲۹۸)