۲-۲-۴- هوش متبلور[۱۱] و سیّال[۱۲]:
کتل و هورن بین توانایی هایی که به استفاده از دانش اکتسابی پیشین نیاز دارند و توانایی هایی که برای آن ها انعطاف پذیری ذهن در موقعیت های جدید لازم است، تمایز قایل شدند. همین رویکرد، دست کم در یکی از آزمون های اصلی هوش گنجانده شده است. البته امکان دارد که «هوش عمومی» اسپیرمن، مبنای هر دو نوع توانایی باشد؛ ولی باید توجه داشت که هوش متبلور با افزایش سن، افزایش پیدا میکند؛ در حالی که هوش سیّال در ابتدای بزرگسالی به اوج خود میرسد.
کتل و هورن دیدگاهی بینابین نظریه های اسپیرمن و ترستون را پیشنهاد کردند. آن ها بین توانایی هایی که شامل کاربرد دانش و مهارت های کسب شده ی قبلی (معروف به هوش متبلور) است و توانایی ها ویژه ی برخورد با مسائل جدیدی که نیاز به دیدگاه جدید و انعطاف پذیری ذهنی دارد (معروف به هوش سیال) تمایز قایل شده اند. تحقیقات نشان میدهد که بین مقیاس های هوش متبلور و هوش سیال، همبستگی نسبتاً بالایی وجود دارد؛ به طوری که ممکن است تصور شود هر دوی آن ها، نمایانگر هوش عمومی g هستند؛ ولی در عین حال آن ها از این نظر با هم تفاوت دارند که هوش متبلور گویا با افزایش سن افزایش مییابد؛ در حالی که هوش سیال در اوایل بزرگسالی به اوج خود میرسد و سپس با افزایش سن کاهش مییابد. نسخه تجدید نظر شده اخیر آزمون استنفورد – بینه این ویژگی را در یک ساختار سلسله مراتبی جای میدهد؛ به طوری که در آن نمره کل، عبارت است از میزان هوش عمومی. (شکل ۳).
شکل ۳٫ ساختار سلسله مراتبی آزمون تجدیدنظر شده ی استنفورد – بینه.
۲-۲-۵- هوش های چندگانه[۱۳]:
وقتی هوش به جای قالب تحصیلی در چارچوب فرهنگی تعریف شود، واضح است که آنچه رفتار هوشمندانه به شمار می رود از جامعه ای به جامعه ی دیگر فرق میکند. گاردنر[۱۴] بر اساس دامنه وسیعی از داده ها، بر این باور است که هفت نوع هوش مختلف وجود دارد که خاستگاه هر کدام، بخش های گوناگون مغز میباشد.
بیشتر رویکردها نسبت به مطالعه ی هوش، بر توان و کارایی ذهنی مبتنی است و در نتیجه تحقیقات غالباً به حوزه آموزش محدود می شود؛ ولی گاردنر در این زمینه دیدگاه دیگری پیشنهاد میکند. او میگوید هوش بسته به فشاری که روی فرد جهت انطباق و سازگاری با محیطش وارد می شود، شکل های مختلفی به خود میگیرد؛ بنابرین فیزیکدان برنده ی جایزه، قهرمان المپیک، و رئیس باند بزهکاری که به زندگی شهری آشناست، هر یک شکل متفاوتی از هوش را که در محیط آن ها مؤثر است، بروز میدهند. گاردنر انواع هفتگانه ای برای هوش ارائه کرد (جدول ۲). سه مورد اول آن ها، شبیه به توانایی هایی است که ترستون ارائه کرده؛ در حالی که بقیه ی آن ها کاملاً با هم متفاوت هستند.
جدول ۲٫ انواع هفتگانه ی هوش از نظر گاردنر
نوع هوش
ویژگیها
زبانی
توانایی به کارگیری زبان و استدلال کلامی
ریاضی
توانایی کار با اعداد و حل مسائل انتزاعی
دیداری – فضایی
توانایی درک الگوهای دیداری و تجسم ارتباط بین اشیاء.
موسیقی
توانایی درک زیر و بمی و آهنگ صوت
کنترلی – حرکتی بدن
کنترل حرکات بدن خود و توانایی برای دستکاری اشیاء با دقت و ظرافت.
بین فردی
توانایی درک افراد دیگر و تعامل با آن ها با ظرافت و حساسیت
درون فردی
توانایی درک خود
گاردنر بر این باور بود که هر نوع هوش، از عملکرد بخش خاص از مغز که در عین حال با بخش های دیگر هوش در مغز تعامل دارد، سرچشمه میگیرد. او برای اثبات ادعای خود، به شواهدی استناد میکند؛ از جمله مطالعه بیماران مصدوم مغزی (مواردی که نوعی از هوش ممکن است آسیب ببیند؛ ولی دیگر انواع هوش سالم بماند) و مطالعه ی افرادی که تواناییهای فوق العاده و استثنایی در بعضی از حیطه ها (مثلاً موسیقی دان ها و ژیمناست ها) دارند؛ ولی در جنبههای دیگر کاملاً معمولی هستند. او همچنین تجلی هوش را در فرهنگ های مختلف مورد توجه قرار میدهد. تحلیل های او بحث انگیز بوده است؛ چرا که علاوه بر موضوعات دیگر، این بحث نظری را مطرح میکند که آیا لازم است در بررسی تواناییهای انسان بین هوش و استعداد تمایزی قایل شویم.
۲-۲-۶- رویکرد پردازش اطلاعات
دیدگاه دیگری که هوش را برخورداری از مجموعه ای از توانایی ها میداند، آن است که هوش از انواع فرآیندهای شناختی نشأت میگیرد. این فرآیندهای شناختی؛ فراگیری دانش، حل مسأله، روابط شخصی اجتماعی و در مجموع برنامه ریزی و کنترل رفتار را در بر می گیرند. تلاش هایی که در حال حاضر برای تجزیه و تحلیل هوش بر حسب این مفاهیم شده؛ تنها جنبه توصیفی دارند؛ ولی در عین حال این تلاش ها راهکارهای تحقیقاتی جدید و امیدوارکننده ای را ارائه میکنند.
نظریه های هوش به طور کلی تفاوت های فردی را بر حسب تواناییهای که افراد به مقدار کمتر یا بیشتر دارند، بررسی قرار میکند. دیدگاه دیگر این است که تفاوت های فردی. بر اساس فرآیندهای شناختی تحلیل شوند. طرفداران این دیدگاه، بر موضوعاتی از قبیل بازنمایی درونی اطلاعات و ماهیت و گزینش راهبرد پردازش اطلاعات تأکید میکنند. رویکرد استرنبرگ هوش را بر حسب رابطه ی آن با دنیای درونی فرد، دنیای بیرونی او و همچنین با تجاربش مورد بررسی قرار میدهد. او تحلیل خود را درباره هر یک از این روابط، بر حسب یک خرده نظریه مورد بررسی قرار میدهد (جدول ۳).
جدول ۳٫ طرح کلی ساختار نظریه سه وجهی استرنبرگ
قلمرو و حوزه
توضیح
بافتی
دنیای بیرونی فرد. فرآیندهای بافتی با الزاماتی را که محیط فرد بر او تحمیل میکند این امور شامل توانایی حل مسأله علمی و هوش شخصی اجتماعی می شود.
مؤلفه ای
دنیای درونی فرد. مهم ترین فرآیندها (که فرامؤلفه ها * خوانده میشوند) به برنامه ریزی و تنظیم رفتار مربوط میشوند. فرآیندهای دیگر با کسب دانش و اجرای راهبردی ها که فرآیندهای فرامؤلفه ای ابداع کردهاند سر و کار دارند.
*. Meta – components.
تجربه ای
فرآیندهای تعامل، بین هوش و تجربه و بین دنیای درونی و دنیای بیرونی فرد است و شامل توانایی انجام دادن تکالیف آشنا به صورت خودکار و برخورد مؤثر با موقعیت های جدید می شود.
آنچه را که اسپیرمن و ترستون به عنوان هوش ترسیم کردهاند، از فرآیندهای خرده تئوری مؤلفه ای ناشی میشوند. تمایز بین هوش متبلور و سیال را می توان در فرآیندهای خرده تئوری تجربه ای بازشناسی کرد. همچنین فرآیندهای زیربنایی پنج نوع از هفت نوع هوش گاردنر را می توان در خرده تئوری ها جای داد؛ ولی استرنبرگ تواناییهای موسیقی و ادراک حرکات بدنی را در طرح خودش منظور نکرده است. تئوری سه وجهی، چهارچوب مشروحی را فراهم میکند که عمدتاًً وصفی است و فقدان جزئیات درباره ی روابط بین خرده تئوری ها، نقطه ضعف این تئوری به شمار می رود. آزمون های جدید هوش، ارزیابی مؤثری از آنچه که استرنبرگ آن را مهم تلقی میکند، ارائه نمی کند و لازم است روش های جدید ارزیابی برای بررسی قدرت پیشبینی این تئوری ها فراهم شود.